تنهایی عاشقانه

تا حالا شده نگات به یکی بیفته که عاشقشی و یه حس خوب بعد منتقل بشه و وقتی ببینیش انگاری همه چیز دنیا فرق داره یه‌جور خاصه

من تا حالا همچین چیزی رو تجربه نکردم اما تو فیلما زیاد دیدم و خیلی دوسدارم خودمم یبار تجربه کنم

یه حقیقت رو بگم من همیشه دوست داشتم که عاشق بشم مثل فیلما که پسره یهویی تو دانشگاه یا جایی عاشق دختره میشه و میفته دنبالش

ولی از شانس گند مون تا حالا هیچکی دنبال مون نیفتاده خخخخ

اخه چرا

چرا کسی نمیتونه بهم توجه کنه و عاشقم بشه

میترسم آخرش هم آرزو به دل از دنیا برم والا

دلم عشق میخام

پس کی به یه عشق پاک میرسم

خیلی احساس بد و تحقیری دارم که نمیتونم روی پای خودم وایسم

ازدواج هم احساس میکنم حقارت آمیزه مگه اینکه ازدواج از نوع عشق باشه

اینکه مرد هرکاری دلش میخاد با زنش بکنه بعدم منت بذاره که به زن و خانواده ش لطف کنه و زن مجبوره دربرابر مرد سکوت کنه چون بهش محتاجه

یا برعکسش هم اینکه زنی که مردش رو خدمتکار خود و خانواده ش میدونه و تحقیرش میکنه و ازش کار میکشه

چقد این دوتا زندگی بد و تحقیر آمیزه

ولی اگه دو نفر عاشق هم باشن و زندگی عاشقانه‌‌‌ای داشته باشن به هیچکسی جز خودشون فکر نمیکنن و اگه به کسی دیگه هم فکر کنن بدون هیچ چشم داشتی بخش لطف میکنن

زندگی عاشقانه یعنی فداکاری از خود گذشتگی

ولی همچین زندگی وجود نداره

و باید تو تحقیر بشی

برای همین دوسدارم مستقل بشم و به زندگی بدون هیچ مردی برای خودم درست کنم

که توش محتاج کسی نباشم

یا اگه شد یه زندگی کاملا عاشقانه داشته باشم که غیر ممکن و رویایی هست

خدایا کمکم کن

حرفهای مامانم خیلی ناراحتم میکنه

ولی میدونید چیه هروقت که مامانم باهام بحث میکنه من خودمو قوی نشون میدم که تازه من مثل سنگم با حرفات نمیشکنم

اما واقعا میشکنم

تو دلم خونه و گریه میکنم و داد میزنم و میگم:

مامان توروخدا بسه، هیچی نگو مامان من خودم خیلی بدبختی دارم توروخدا تو یکی مرهم دل شکسته م باش

دلم میخواد مامانم بجای اینکه سرم داد بزنه مثل همه‌ی مامان‌ها بیاد و بغلم کنه و بوسم کنه بگه دختر خوشگلم چه مشکلی داری که من درستش کنم

اما همیشه ازم فاصله گرفت و همیشه دلمو شکوند

مجبورم با این وضع کنار بیام

مجبورم با این سردی و سیاهی کنار بیام و کاری کنم که خودم مثل اون نشم

باید قوی باشم

خیلی قوی